شادی به روزگار شناسندگان مست
|
|
جانها فدای مرتبهی نیستان هست
|
از ناز برکشیده کله گوشهی بلی
|
|
در گوش کرده حلقه معشوقهی الست
|
گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند
|
|
گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست
|
دستار عقلشان کف طرار عشق برد
|
|
بازار توبهشان شکن زلف لا شکست
|
برخاستند از سر اسرار هر دو کون
|
|
چون شاه عشق در دل ایشان فرو نشست
|
زنجیر در میان و نمد دربرند از آنک
|
|
مردی که راه فقر به سر برد حیدر است
|
آنجا که پای جای ندارد فشرده پای
|
|
وانجا که دست جای ندارد فشانده دست
|
در قعر بحر نور فرو خورده غوطها
|
|
وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست
|
عطار جام دولت ایشان به کف گرفت
|
|
جاوید از آن شراب معطر بماند مست
|