وشاقی اعجمی با دشنه در دست
|
|
به خون آلوده دست و زلف چون شست
|
کمر بسته کله کژ برنهاده
|
|
گره بر ابرو و پر خشم و سرمست
|
درآمد در میان خرقهپوشان
|
|
به کس در ننگرست از پای ننشست
|
بزد یک دشته بر دل پیر ما را
|
|
دلش بگشاد و زناریش بربست
|
چو کرد این کار ناپیدا شد از چشم
|
|
چون آتش پارهای آن پیر در جست
|
درآشامید دریاهای اسرار
|
|
ز جام نیستی در صورت هست
|
خودی او به کلی زو فرو ریخت
|
|
ز ننگ خویشتن بینی برون رست
|
جهان گم بد درو اما هنوز او
|
|
بدان مطلوب خود عور و تهی دست
|
چو مرغ همتش زان دانه بد دور
|
|
قفس از بس که پر زد خرد بشکست
|
ببرید و نشان و نام از او رفت
|
|
ندانم تا کجا شد در که پیوست
|
ازین دریا که کس با سر نیامد
|
|
اگر خونین شود جان جای آن هست
|
دلی پر خون درین هیبت بماندست
|
|
فلک پشتی دو تا در سوک بنشست
|
دریغا جان پر اسرار عطار
|
|
که شد در پای این سرگشتگی پست
|