هر که را ذرهای ازین سوز است
|
|
دی و فرداش نقد امروز است
|
هست مرد حقیقت ابنالوقت
|
|
لاجرم بر دو کون پیروز است
|
چون همه چیز نیست جز یک چیز
|
|
پس بسی سال و ماه یک روز است
|
صد هزاران هزار قرن گذشت
|
|
لیک در اصل جمله یک سوز است
|
چون پی یار شد چنان سوزی
|
|
شب و روزش چو عید و نوروز است
|
ذرهای سوز اصل میبینم
|
|
که همه کون را جگر دوز است
|
نیست آن سوز از کسی دیگر
|
|
بل همان سوز آتشافروز است
|
سوز معشوق در پس پرده
|
|
عاشقان را دلیلآموز است
|
هرکه او شاهباز این سر نیست
|
|
زین طریقت جهنده چون یوز است
|
تو اگر مردی این سخن پی بر
|
|
که فرید آنچه گفت مرموز است
|