آن دهان نیست که تنگ شکر است | وان میان نیست که مویی دگر است | |
زان تنم شد چو میانت باریک | کز دهان تو دلم تنگتر است | |
به دهان و به میانت ماند | چشم سوزن که به دو رشته در است | |
هر که مویی ز میان و ز دهانت | خبری باز دهد بیخبر است | |
از میان تو سخن چون مویی است | وز دهان تو سخن چون شکر است | |
نه کمر را ز میانت وطنی است | نه سخن را ز دهانت گذر است | |
میم دیدی که به جای دهن است | موی دیدی که میان کمر است | |
چه میان چون الفی معدوم است | چه دهان چون صدفی پر گوهر است | |
چون میان تو سخن گفت فرید | چون دهان تو از آن نامور است |