دلی کز عشق جانان دردمند است
|
|
همو داند که قدر عشق چند است
|
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
|
|
که تا مشغول عشقی عشق بند است
|
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
|
|
تو را این عشق عشقی سودمند است
|
هر آن مستی که بشناسد سر از پای
|
|
ازو دعوی مستی ناپسند است
|
ز شاخ عشق برخوردار گردی
|
|
اگر عشق از بن و بیخت بکند است
|
سرافرازی مجوی و پست شو پست
|
|
که تاج پاکبازان تخته بند است
|
چو تو در غایت پستی فتادی
|
|
ز پستی در گذر کارت بلند است
|
بخند ای زاهد خشک ارنه ای سنگ
|
|
چه وقت گریه و چه جای پند است
|
نگارا روز روز ماست امروز
|
|
که در کف باده و در کام قند است
|
می و معشوق و وصل جاودان هست
|
|
کنون تدبیر ما لختی سپند است
|
یقین میدان که اینجا مذهب عشق
|
|
ورای مذهب هفتاد و اند است
|
خرابی دیدهای در هیچ گلخن
|
|
که خود را از خرابات اوفگند است
|
مرا نزدیک او بر خاک بنشان
|
|
که میل من به مشتی مستمند است
|
مرا با عاشقان مست بنشان
|
|
چه جای زاهدان پر گزند است
|
بیا گو یک نفس در حلقهی ما
|
|
کسی کز عشق در حلقش کمند است
|
حریفی نیست ای عطار امروز
|
|
وگر هست از وجود خود نژند است
|