چون کنم معشوق عیار آمدست
|
|
دشنه در کف سوی بازار آمدست
|
دشنهی او تشنهی خون دل است
|
|
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
|
همچنان کان پسته میریزد شکر
|
|
همچنان آن دشنه خونبار آمدست
|
هست ترک و من به جان هندوی او
|
|
لاجرم با تیغ در کار آمدست
|
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ
|
|
پیش تیغ او به زنهار آمدست
|
آینه بر روی خود میداشتست
|
|
تا به خود بر عاشق زار آمدست
|
از وصال او کسی کی برخورد
|
|
کو به عشق خود گرفتار آمدست
|
او ز جمله فارغ است و هر کسی
|
|
اندرین دعوی پدیدار آمدست
|
لیک چون تو بنگری در راه عشق
|
|
قسم هر کس محض پندار آمدست
|
عاشق او و عشق او معشوقه اوست
|
|
کیستی تو چون همه یار آمدست
|
جز فنائی نیست چون میبنگرم
|
|
آنچه از وی قسم عطار آمدست
|