لعل گلرنگت شکربار آمدست
|
|
قسم من زان گل همه خار آمدست
|
گو لبت بر من جهان بفروش ازانک
|
|
صد جهان جانش خریدار آمدست
|
پاره دل زانم که در دل دوختن
|
|
نرگس تو پارهیی کار آمدست
|
دل نمیبینم مگر چون هر دلی
|
|
در خم زلفت گرفتار آمدست
|
پستهی شورت نمک دارد بسی
|
|
زین سبب گویی جگر خوار آمدست
|
نی خطا گفتم ز شیرینی که هست
|
|
پستهی شورت شکربار آمدست
|
چشمهی نور است روی او ولیک
|
|
آن دو لب یک دانه نار آمدست
|
زان شکر لب شور در عالم فتاد
|
|
کان شکر لب تلخ گفتار آمدست
|
چشمه نوشش که چشم سوز نیست
|
|
درج لعل در شهوار آمدست
|
عاشقا روی چو ماه او نگر
|
|
کافتابش عاشق زار آمدست
|
دست بر سر پیش رویش آفتاب
|
|
پای کوبان ذره کردار آمدست
|
بر همه عالم ستم کردست او
|
|
با چنان رویی به بازار آمدست
|
آری آری روشن است این همچو روز
|
|
کان سیه گر چون ستمکار آمدست
|
خون جان ماست آن خون نی شفق
|
|
گر سوی مغرب پدیدار آمدست
|
آنچه در صد سال قسم خلق نیست
|
|
بی رخ او قسم عطار آمدست
|