عزیزا هر دو عالم سایهی توست | بهشت و دوزخ از پیرایهی توست | |
تویی از روی ذات آئینهی شاه | شه از روی صفاتی آیهی توست | |
که داند تا تو اندر پردهی غیب | چه چیزی و چه اصلی مایهی توست | |
تو طفلی وانکه در گهوارهی تو | تو را کج میکند هم دایهی توست | |
اگر بالغ شوی ظاهر ببینی | که صد عالم فزونتر پایهی توست | |
تو اندر پردهی غیبی و آن چیز | که میبینی تو آن خود سایهی توست | |
برآی از پرده و بیع و شرا کن | که هر دو کون یک سرمایهی توست | |
تو از عطار بشنو کانچه اصل است | برون نی از تو و همسایهی توست |