در وصف بهار و مدح ابو احمد محمد بن محمود بن سبکتکین

خشت او از کوه بر گیرد همی تیغ بلند ناوک او کنگره برباید از برج حصار
همچنان ترسند چون کبکان ترسنده ز باز پیل ازو روز نبرد و شیر ازو روز شکار
ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا گر ز دریای کفش خورشید برگیرد بخار
مرد را اول بزرگی نفس باید، پس نسب هست اندر ذات او این هر دو معنی آشکار
آن همای رایت فرخنده‌ی او خفته نیست آخر او خواهد بنای مملکت کرد استوار
بس نپاید کو به پرواز اندر آید نرم و خوش گر به پرواز اندر آید مملکت گیرد قرار
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار
دولت سلطان قوی باد و سر تو سبز باد کاینجهان با دولت و تیغ شما خوارست خوار
خوش نخسبم تا نبینم بر در میدان تو خفته هر شب شهریاران جهان را بنده‌وار
تا همی پیدا بود نیک از بد و نرم از درشت همچو سنگ خاره از بیجاده و لیل از نهار
تا نباشد چون ستاک نسترن شاخ بهی تا نباشد چون شکوفه‌ی ارغوان شاخ چنار
نیک بادت سال و ماه و نیک بادت روز و شب نیک بادت وقت و ساعت، نیک بادت روزگار
رنج و مکروه از تو دور و عدل و انصاف از تو شاد دین و دنیا با تو جفت و بخت و دولت با تو یار
تا ز بهر خدمت درگاه تو هر چندگاه شاه چین آید پیاده، شاه روم آید سوار
برخور از نوروز خرم، برخور از بخت جوان برخور از عمر گرامی، برخور از روی نگار
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار