در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی

دی ز لشکرگه آمد آن دلبر صدره‌ی سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی زان سمنبوی زلف لاله سپر
راست گفتی که بر گذرگه باد نافه‌ها را همی‌گشاید سر
باد، زلف سیاه او برداشت تاب او باز کرد یک ز دگر
راست گفتی ز مشک بر کافور لعبتانند گشته بازیگر
چون مرا دید پیش من بگریخت آن، سراپای سیم ساده پسر
راست گفتی یکی شکاری بود پیش یوز امیر شیر شکر
میر ابو احمد آنکه حشر نمود مر ددانرا به صیدگاه اندر
راست گفتی که صیدگاهش بود اندر آن روز نایب محشر
به کمرهای کوه، مردان تاخت تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگتازان را اندر آن تاختن بر آمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی به هم همی‌شکنند سنگ خارا به صد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه رنگ و جز رنگ بیکرانه و مر
راست گفتی و صیفتانندی روی داده سوی وصیفت خر
حلقه‌ای ساخت پادشاه جهان گرد ایشان ز لعبتان خزر
راست گفتی که دشت باغی گشت گرد او سرو رست سرتاسر
همه گمگشتگان همی‌گشتند اندر آن دشت عاجز و مضطر
راست گفتی هزیمتی سپهند خسته و جسته و فکنده سپر