در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصرالدین

چون تو شدی دلم شد و فردا مرا از بهر مدح میر دل آید به کار
بنیاد حمد میرمحمد کزوست شاهی و ملک و دولت و دین استوار
نزد پدر ستوده و نزد خدای اندر همه مقامی و اندر همه تبار
هم شهر گیر و هم پسر شهر گیر هم شهریار و هم پسر شهریار
زو قدر و جاه و عز و شرف یافته تاج و کلاه و تیغ و نگین هر چهار
اسلام را به منزلت حیدر است شمشیر او به منزلت ذوالفقار
مردان مردگیر و شیران نر، روز نبرد کردن و روز شکار،
در نزد او سراسر در بندگی در پیش او تمامی در زینهار
رایش به وقت حزم حصار قویست تیغش به روز رزم کلید حصار
در حلم نایبانند او را جبال در جود چاکرانند او را بحار
جایی که جود باید،جود و سخاست جایی که حلم باید، حلم و وقار
از قادری که هست نیارد گذشت اندر همه ولایت او اضطرار
با سهم او دلیرترین پیلی از سر برون نیارد کردن فسار
از بیم او نکوخو و بخرد شدند دیوانگان گشته خلیع العذار
فرزند آن شهست که از بیم او بیرون نیارست آمد ثعبان ز غار
ای عدل و راد مردی را در جهان نوشیروان دیگر و اسفندیار
آن کو شمار ریگ بداند گرفت فضل ترا گرفت نداند شمار
برتر ز چیزها خردست و هنر مردم بی این دو چیز نیاید به کار
وین هر دو را امید به تست از جهان زینی به هر امیدی امیدوار
غره نه ای بدین هنر و نیکویی از فر شاه بینی و از کردگار