در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه

شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار چه فتاده‌ست که امسال دگرگون شده کار
خانه‌ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فگار
کویها بینم پر شورش و سرتاسر کوی همه پر جوش و همه جوشش از خیل سوار
رسته‌ها بینم بی‌مردم و درهای دکان همه بر بسته و بر در زده هر یک مسمار
کاخها بینم پرداخته از محتشمان همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار
مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان چشمها کرده ز خونابه به رنگ گلنار
حاجبان بینم خسته دل و پوشیده سیه کله افکنده یکی از سر و دیگر دستار
بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی بر در میدان گریان و خروشان هموار
خواجگان بینم برداشته از پیش دوات دستها بر سر و سرها زده اندر دیوار
عاملان بینم باز آمده غمگین ز عمل کار ناکرده و نارفته به دیوان شمار
مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار
لشکری بینم سرگشته سراسیمه شده چشمها پر نم و از حسرت و غم گشته نزار
این همان لشکریانند که من دیدم دی؟ وین همان شهر و زمینست که من دیدم پار؟
مگر امسال ملک باز نیامد ز غزا؟ دشمنی روی نهاده‌ست براین شهر و دیار؟
مگر امسال ز هر خانه عزیزی کم شد؟ تا شد از حسرت و غم روز همه چون شب تار؟
مگر امسال چو پیرار بنالید ملک؟ نی من آشوب ازینگونه ندیدم پیرار؟
تو نگویی چه فتاده‌ست؟ بگو گر بتوان من نه بیگانه‌ام، این حال ز من باز مدار
این چه شغلست و چه آشوب و چه بانگست و خروش این چه کارست و چه بارست و چه چندین گفتار؟
کاشکی آن شب و آن روز که ترسیدم ازان نفتادستی و شادی نشدستی تیمار
کاشکی چشم بد اندر نرسیدی به امیر آه ترسم که رسید و شده مه زیر غبار