در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان

ترا بزرگ سپاهیست وین دراز رهیست همه سراسر پر خار و مار و لوره و جر
به شب چو خفته بود مرد سر بر آرد مار همی‌کشد به نفس خفته تا بر آید خور
چو خور بر آید و گرمی به مرد خفته رسد سبک نگردد زان خواب تا گه محشر
خدایگان جهان زان سخن نیندیشید سپه براند به یاری ایزد داور
بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد گذاره کرد به توفیق خالق اکبر
پیادگان را یک یک بخواند و اشتر داد به توشه کرد سفر بر مسافران چو حضر
جمازه‌ها را در بادیه دمادم کرد به آب کرد همه ریگ آن بیابان تر
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان میان بادیه‌ها حوضهای چون کوثر
همه سپه را زان بادیه برون آورد شکفته چون گل سیراب و همچو نیلوفر
بدان ره اندر چندین حصار و شهر بزرگ خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر
نخست لدروه کز روی برج و باره‌ی آن چو کوه کوه فرو ریخت آهن و مرمر
حصار او قوی و باره‌ی حصار قوی حصاریان همه بر سان شیر شرزه‌ی نر
مبارزانی همدست و لشکری همپشت درنگ پیشه به فر و شتابکار به کر
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست دلیر گشته و اندر دلیری استمگر
چو چیکودر که چه صندوقهای گوهر یافت به کوهپایه‌ی او شهریار شیر شکر
چو کوه البرز، آن کوه کاندرو سیمرغ گرفت مسکن و با زال شد سخن گستر
چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن ستارگان را گویی فرود اوست مقر
مبارزانی بر تیغ او به تیغ گذاشت که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر
چو نهرواله که اندر دیار هند بهیم به نهرواله همی‌کرد بر شهان مفخر
بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرگ رسیده کنگره‌ی کاخها به دو پیکر