در مدح خواجه عمید ابو منصور سید اسعد

بابها گشت صدر و بالش ازو که ثنا زو گرفت فر و بها
او کند فرق نیک را از بد او شناسد صواب را ز خطا
خاطر من مگر به مدحت او ندهد بر مدیح خلق رضا
گرچه دورم به تن ز خدمت او نکنم بی بهانه رسم رها
هر زمان مدحتی فرستم نو ای رساننده زود باش هلا
او سزاوارتر به مدح و ثناست جهد کن تا رسد سزا به سزا
ای ستوده خوی ستوده سخن ای بلند اختر بلند عطا
گر به خدمت نیامدم بر تو عذرکی تازه رخ نمود مرا
تا ز درگاه تو جدا گشتم هر زمانی مرا غمیست جدا
فرقت پرده‌ی تو گشت مرا پرده‌ای بر دو دیده‌ی بینا
من به مدح و دعا ز دستم چنگ گر بسنده کنی به مدح و دعا
تا نمازست مایه‌ی ممن تا صلیبست قبله‌ی ترسا
شادمان باش و بختیار و عزیز جاودان، کامران و کامروا