گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
|
|
که به چوگان نتوان گفت مرو در پی گوی
|
گر ز بیخم بکند، دل نکنم زان خم زلف
|
|
ور به خونم بکشد، پا نکشم زان سر کوی
|
دل به سختی نتوان کند از آن زلف بلند
|
|
دیده هرگز نتوان دوخت از آن روی نکوی
|
یا به تیغ کج او گردن تسلیم بنه
|
|
یا ز خاک در او پای بکش، دست بشوی
|
غنچه گو با دهنش لاف مزن، هیچ مخند
|
|
لاله گو با رخ او ناز مکن هیچ مروی
|
نوبهار آمد و تعجیل به رفتن دارد
|
|
کو مجالی که بریزند می از خم به سبوی
|
بامدادان همه کس راز مرا میبیند
|
|
بس که شب میرودم خون دل از دیده به روی
|
دانهی اشک بده درگران مایه بگیر
|
|
غوطه در بحر بزن گوهر گم گشته بجوی
|
آن چنان دست جنون گشت گریبان گیرم
|
|
که گرفتم همه جا دامن آن سلسله موی
|
راستی گر بچمد سرو فروغی به چمن
|
|
باغبان سرو سهی را بکند از لب جوی
|