گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
|
|
کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی
|
نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد
|
|
ترک سر تا نکنی، وصل میسر نکنی
|
گر ببینی به خم زلف درازش دل من
|
|
یاد سر پنجهی شاهین کبوتر نکنی
|
چرخ مینا شکند شیشهی عمر تو به سنگ
|
|
گر ز مینا گل رنگ به ساغر نکنی
|
پیر خمار تو را خشت سر خم نکند
|
|
تا گل قالبت از باده مخمر نکنی
|
چشم دارم ز لب لعل تو من ای ساقی
|
|
که براتم به لب چشمهی کوثر نکنی
|
عالم بی خبری را به دو عالم ندهم
|
|
تا مرا با خبر از عالم دیگر نکنی
|
مجلس نیست که بنشینی و غوغا نشود
|
|
محفلی نیست که برخیزی و محشر نکنی
|
همه کاشانه پر از عنبر سارا نشود
|
|
گر شبی شانه بر آن جعد معنبر نکنی
|
شکر کز سلسلهی موی تو دیوانگیم
|
|
به مقامی نرسیدهست که باور نکنی
|
دست از دامنت ای ترک نخواهم برداشت
|
|
تا به خون ریزی من دست، به خنجر نکنی
|
خون من ریخت دو چشم تو و عین ستم است
|
|
دعوی خونم اگر زین دو ستمگر نکنی
|
تو بدین لعل گهربار که داری حیف است
|
|
که ثنای کف بخشندهی داور نکنی
|
آفتاب فلکت سجده فروغی نکند
|
|
تا شبی سجدهی آن ماه منور نکنی
|