عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
|
|
یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی
|
روزی کشتگان او ضربت تیغ خوردنی
|
|
قسمت عاشقان او حسرت دل کشیدنی
|
پردهی صبر میدرد عارضش از نظارهای
|
|
خون عقیق میخورد لعل وی از مکیدنی
|
وه که بر آه عاشقی با همه آرزو شدم
|
|
خوش دل از او به غمزهای قانع ازو به دیدنی
|
جلوه کند چو قامتش زیر قبای زرفشان
|
|
ما و به جلوهگاه او جامهی جان دریدنی
|
از همه کس تظلمی وز تو به لب تبسمی
|
|
از همه سو قیامتی وز تو به ره چمیدنی
|
چون تو قیام میکنی ما و ز پا فتادنی
|
|
چون تو به ناز میروی، ما و به سر دویدنی
|
بس که به باغ عارضت واله و مست و بی خودم
|
|
دست مرا نمیرسد نوبت میوهچیدنی
|
شادم از آن فروغیا کز اثر محبتی
|
|
نقد نشاط صرف شد بر سر غم خریدنی
|