گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
|
|
پس چرا نافهی چین است بدین ارزانی
|
چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم
|
|
که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی
|
مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند
|
|
زلف چون مار تو چنبر زده بر پیشانی
|
خلقی از روی تو در کوچهی بی آرامی
|
|
جمعی از موی تو در حلقهی بی سامانی
|
مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است
|
|
هیچ کس موی ندیدهست بدین پیچانی
|
هر که لبهای تو را چشمهی حیوان شمرد
|
|
بینصیب است هنوز از صفت انسانی
|
گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا
|
|
حاصل دیده من چیست به جز حیرانی
|
خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است
|
|
دوستان را نتوان کشت بدین آسانی
|
گفتمش در ره جانانه چو باید کردن
|
|
زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی
|
دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا
|
|
نایب حاجب دربار شه ایرانی
|
خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین
|
|
که کمر بسته به آبادی هر ویرانی
|
دوش بردهست دل از دست فروغی ماهی
|
|
که فروغ رخش افتاده به هر ایوانی
|