دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
|
|
اما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی
|
اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها
|
|
از بس که وصف او را گفتم به هر زبانی
|
هر شامگه به یادش خفتم به لالهزاری
|
|
هر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی
|
تخم وفای او را کشتم به هر زمینی
|
|
خار جفای او را خوردم به هر زمانی
|
در گردنم فکندهست گیسوی او کمندی
|
|
بر کشتنم کشیدهست ابروی او کمانی
|
پیکان عشق جانان تا پر نشسته برجان
|
|
هرگز چنین خدنگی ننشسته بر نشانی
|
در عالم جوانی کاری نیامد از من
|
|
دستی زدم به پیری در دامن جوانی
|
در وادی محبت حال دلم چه پرسی
|
|
کردی فتاده دیدم دنبال کاروانی
|
ای آن که زیر تیغش امید رحم داری
|
|
ترسم نکرده باشی رحمی به خسته جانی
|
بر بسته سحر چشمش دست قوی دلان را
|
|
زور این چنین که دیدهست آنگه ز ناتوانی
|
گر با پری نداری نسبت چرا همیشه
|
|
در خاطرم مقیمی وز دیدهام نهانی
|
صفهای دلبران را بر یکدگر شکستی
|
|
گویا کمین غلامی از خسرو جهانی
|
شاه سریر تمکین بخشنده ناصرالدین
|
|
کز دست او نماندهست گوهر به هیچ کانی
|
یزدان به من فروغی هر لحظه صد لسان داد
|
|
تا مدح سایهاش را گویم به هر لسانی
|