ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی
|
|
دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی
|
دلها تمام اگر تو ندزدیدهای چرا
|
|
لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی
|
گه در کنار ماه چو جراره عقربی
|
|
گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی
|
زان رو به شکل سوزن عیشی شدم که تو
|
|
باریک تر ز رشته باریک مریمی
|
دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی
|
|
پیچان و تاب دار و گرهگیر و محکمی
|
نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست
|
|
با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی
|
کس بر نمیخورد ز تو جز باد صبح دم
|
|
کسوده میشود ز شمیمت به هر دمی
|
تا بر رخ خجسته جانان نشستهای
|
|
ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی
|
خورشید در کمند تو گردن نهاده است
|
|
گویا کمند پر خم شاه معظمی
|
جمشید عهد ناصردین شه که روز عید
|
|
بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی
|
آن خسرو کریم که دست سخای وی
|
|
افکنده است رخنه در ارکان هر یمی
|
شاها همیشه باد ممالک مسخرت
|
|
زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی
|
چندین هزار عید فروغی به نام تو
|
|
گوید غزل که شادی دلهای خرمی
|