ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
|
|
کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی
|
در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی
|
|
در خیل خرقهپوشان نه ننگی و نه نامی
|
با صدهزار خواهش خشنودم از نگاهی
|
|
با صدهزار حسرت خرسندم از خرامی
|
اندوه آن پری رو بهتر ز هر نشاطی
|
|
دشنام آن شکر لب خوش تر ز هر سلامی
|
در وعدهگاه وصلش جانم به لب رسیدهست
|
|
ترسم صبا نیارد زان بی وفا پیامی
|
گر آن دهان نسازد از بوسه شادکامم
|
|
شادم نمیتوان کرد دیگر به هیچ کامی
|
ای وصل ماه رویان خوش دولتی ولیکن
|
|
چون چرخ بی ثباتی، چون عمر بی دوامی
|
واعظ مرا مترسان زیرا که در محبت
|
|
دیدم قیامتم را از قد خوش قیامی
|
از مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم
|
|
نازلترین مکانی، عالی ترین مقامی
|
آن طایرم فروغی کز طالع خجسته
|
|
الا به بام نیر ننشستهام به بامی
|