من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری
|
|
همت آن است که الا تو نگیرد یاری
|
ای سر زلف قمرپوش عجب طراری
|
|
عقربی، میرشبی، بلعجبی، جراری
|
دوش یک نکته ز بوی تو حکایت کردم
|
|
تا صبا مهر کند خانهی هر عطاری
|
طبلهی مشک تتاری همه آتش گیرد
|
|
گر تو بر باد دهی زان خم گیسو تاری
|
هم از آن موی سیه مایهی هر سودایی
|
|
هم از آن روی نکو یوسف هر بازاری
|
از خط نافه گشا مرهم هر مجروحی
|
|
وز لب شهدفشان شربت هر بیماری
|
تو به خواب خوش و من شب همه شب بیدارم
|
|
که مباد از پی این خفته بود بیداری
|
به که بر جان بکشم منت آزار تو را
|
|
من که تن دادهام از چرخ به هر آزاری
|
مستی ما همه این است که در مجلس دوست
|
|
با خبر نیست ز کیفیت ما هشیاری
|
عارف آن است که جز دوست نبیند چیزی
|
|
عاشق آن است که جز عشق نداند کاری
|
از فروغ نظر پاک فروغی پیداست
|
|
که ندارد بجز از نیر اعظم یاری
|