تا از مژهی دلکش تیری به کمان داری
|
|
هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری
|
فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی
|
|
آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری
|
هم بادهگساران را بشکسته قدح خواهی
|
|
هم شاهسواران را بگسسته عنان داری
|
در حلقهی مشکینت سر رشتهی آزادی
|
|
در حلقهی مرجانت سرمایهی جان داری
|
از جعد پریشانت جمعی به پریشانی
|
|
وز چشم سیه مستت شهری به امان داری
|
ترسم گسلد مویت از کشمکش دلها
|
|
زنهار سبک میرو کاین بار گران داری
|
کس طاقت دیدارت زین دیده نمیآرد
|
|
آن به که جمالت را در پرده نهان داری
|
هیچ از دهن تنگت مفهوم نمیگردد
|
|
یعنی که در این معنی خلقی به گمان داری
|
هر لحظه جهان دارد از حسن تو آشوبی
|
|
بر چهره نقابی کش، کشوب جهان داری
|
زان رو لب میگون را آلوده به می کردی
|
|
تا خون فروغی را از دیده روان داری
|