دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
|
|
علاقهی تو خلاصم نمود از هر بندی
|
غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری
|
|
گزیده مار نلرزد دلش به هیچ گزندی
|
سری به تیغ تو دادم دریغ اگر نپذیری
|
|
دلی به زخم تو بستم فغان اگر نپسندی
|
کدام دام نهادی که طایری نگرفتی
|
|
کدام تیر گشادی که خستهای نفکندی
|
گهی ز غمزهی چشمت چه خانهها که نرفتی
|
|
گهی ز تیشهی نازت چه ریشهها که نکندی
|
ز شرم طلعت رخشان خسوف ماه تمامی
|
|
ز رشک قامت موزون شکست سرو بلندی
|
چنین روش که تو داری چرا به سرو ننازی
|
|
چنین دهن که تو داری چرا به غنچه نخندی
|
علاج چشم بد اندیش کرده دانهی خالت
|
|
چه احتیاج که بر آتش افکنند سپندی
|
ببند دست فلک را، به ریز خون ملک را
|
|
همه اسیر کمندند و تو سوار سمندی
|
فروغی از ستمت چون به شهریار ننالد
|
|
کز آستان تو نومید رفت از پس چندی
|
ستوده ناصردین شه خدایگان مکرم
|
|
که غیر بحر ز دستش ندیدهام گلهمندی
|