با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی
|
|
در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی
|
ای خانه شهری نگهت برده به یغما
|
|
در شهر دلی کو که در او خانه نکردی
|
تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست
|
|
یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی
|
از حال شکست دلم آگاه نگشتی
|
|
تا زلف شکن بر شکنت شانه نکردی
|
تنها نه من از عشق رخت شهرهی شهرم
|
|
صاحب نظری نیست که افسانه نکردی
|
نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش
|
|
واندیشه ز دود دل پروانه نکردی
|
با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی
|
|
بیگانهام از محرم و بیگانه نکردی
|
ای آن که به مردی نشدی کشتهی جانان
|
|
دردا که یکی همت مردانه نکردی
|
ایمن دلی از دست ستم کاری صیاد
|
|
خون خوردن و فریاد غریبانه نکردی
|
دل تنگ شدی باز فروغی مگر امروز
|
|
از دست غمش گریه مستانه نکردی
|