سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی
|
|
رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادی
|
نکرده چاره مکر تو هیچ مکاری
|
|
نبرده پنجهی شید تو هیچ شیادی
|
گه از سلاسل لیلی کمند مجنونی
|
|
گه از شمایل شیرین بلای فرهادی
|
به طرف بام قدم نه که شرم خورشیدی
|
|
به صحن باغ گذر کن که رشک شمشادی
|
نه گریه داد مرا بی رخ تو تسکینی
|
|
نه ناله کرد مرا در غم تو امدادی
|
نه داد شیخ شنیدی، نه نامه راهب
|
|
فغان که گوش ندادی به هیچ فریادی
|
ز ناتوانی ما کی خبر توانی شد
|
|
که در کمند قوی پنجهای نیفتادی
|
از آن به بند تو آزادگان گرفتارند
|
|
که غیرت مه تابان و سرو آزادی
|
ز زلف و چشم تو معلوم میتوان کردن
|
|
که آفت بشر و فتنه پری زادی
|
ز سیل گریه ما سست شد اساس دو کون
|
|
تو ای بنای محبت چه سخت بنیادی
|
فروغی آن مه تابان مگر مراد تو داد
|
|
که داد صورت و معنی به شاعری دادی
|