دلم افتاد به دنبال سوار عجبی
|
|
شه سوار عجبی کرده شکار عجبی
|
برده هوش از سر من زلف پری سیمایی
|
|
کرده دیوانه مرا سلسله دار عجبی
|
پیش هر حلقهی آن زلف شمردم غم دل
|
|
حلقههای عجبی بود و شمار عجبی
|
زلف آشفتهی او خواسته آشفته دلم
|
|
بی قرار عجبی داده قرار عجبی
|
جان به یک جلوهی جانانه نمودیم نثار
|
|
جلوهگاه عجبی بود و نثار عجبی
|
دوش آن تار سر زلف به چنگ آوردم
|
|
شب تاریک زدم چنگ به تار عجبی
|
هم لبش بوسه زدم هم به کنارش خفتم
|
|
بوسهگاه عجبی بود و خمار عجبی
|
بامدادان شد و مست از می دوشیم هنوز
|
|
وه که خمر عجبی بود و خمار عجبی
|
عشق چندی به دلم خیمه به خرسندی زد
|
|
شهریار عجبی بود و دیار عجبی
|
گرد من رقص کنان رفت پی محمل دوست
|
|
کاروان عجبی بود و غبار عجبی
|
تنگ شد کار به من یک دو سه پیمانه زدم
|
|
مژده ای دل که زدم دست به کار عجبی
|
دست نقاش فلک بهر تماشای ملک
|
|
هر شب آراسته در پرده نگار عجبی
|
کار فرمای دم تیغ ملک ناصردین
|
|
آن که هر لحظه گشودهست حصار عجبی
|
هر که دید آن لب و گیسو به فروغی گوید
|
|
مهره بوالعجبی دیدم و مار عجبی
|