از بس که در خیال مکیدم لبان او
|
|
یاقوت فام شد لب گوهرفشان او
|
نقد وجود من همه مصروف هیچ شد
|
|
یعنی نداد کام دلم را دهان او
|
پیرانهسر بلاکش ابروی او شدم
|
|
با قامت خمیده کشیدم کمان او
|
قاتل چگونه منکر خونم شود به حشر
|
|
زخمی نخوردهام که نماند نشان او
|
دستی که از رکاب سمندش بریده شد
|
|
ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او
|
چندان که در پیش به درستی دویدهام
|
|
الا دل شکسته ندیدم مکان او
|
بی پرده در حضور من امشب نشسته است
|
|
گر صد هزار بار کنند امتحان او
|
سودا نگر که بر سر بازار عاشقی
|
|
خواهم زیان خویش و نخواهم زیان او
|
در عهد شه کلام فروغی بها گرفت
|
|
یارب که در زمانه بماند زمان او
|
ظل الله ناصردین شه که آمدهست
|
|
چندین هزار آیت رحمت نشان او
|