چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین
|
|
حلقههای او بشمر، عقدههای کارم بین
|
از دمیدن خطش اشک من به دامن ریخت
|
|
هاله بر مهش بنگر، لاله در کنارم بین
|
دوش در گذرگاهی دامنش به دست آورد
|
|
سعی گرد من بنگر، کوشش غبارم بین
|
نقد هر دو عالم را باختم به یک دیدن
|
|
طرز بازیم بنگر، شیوهی قمارم بین
|
پر و بال عشقم را سایه بر سپهر افتاد
|
|
بال قدرتم بنگر، پر اقتدارم بین
|
میر انجمن جایی در صف نعالم داد
|
|
صدر عزتم بنگر، عین اعتبارم بین
|
هم به عشق مجبورم هم به عقل مختارم
|
|
با وجود مجبوری صاحب اختیارم بین
|
در کمال استغنا فقر و ذلتم دادند
|
|
در نهایت قدرت عجز و انکسارم بین
|
می به کوی خماران هر چه بود نوشیدم
|
|
با چنین می آشامی غایت خمارم بین
|
می کشد به میدانم صف کشیده مژگانم
|
|
گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بین
|
ای که هیچ نشنیدی نالهی فروغی را
|
|
باری از ره رحمت چشم اشک بارم بین
|