به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
|
|
که منتی است ز شمشیر او به گردن من
|
فرشته سینه سپر میکند چو از سر ناز
|
|
سوار میگذرد ترک ناوکافکن من
|
اگر تجلی آن ماه سبز خط این است
|
|
بهل که برق بسوزد تمام خرمن من
|
سال کردم ازو فتنه در حقیقت چیست
|
|
جواب داد که رمزی ز چشم پر فن من
|
چگونه پای توانم کشید از آن سر کوی
|
|
کنون که دست محبت گرفته دامن من
|
چنان ز دوست ملولم که گر حدیث کنم
|
|
هزار ناله برآید ز قلب دشمن من
|
اثر در آن دل سنگین نمیکند چه کنم
|
|
وگرنه رخنه به فولاد کرده شیون من
|
سواد زلف و بیاض رخ تو روشن کرد
|
|
حکایت شب تاریک و روز روشن من
|
نصیب من ز تو هر روز تیر دلدوز است
|
|
فغان اگر نرسد روزی معین من
|
به شاخسار خود ای گل مرا نشیمن ده
|
|
که مرغ سدره خورد حسرت نشیمن من
|
فروغی از رخ آن مه نظر نمیبندم
|
|
اگر سپهر ببندد کمر به کشتن من
|