با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
|
|
چندین هزار احسنت میبایدت کشیدن
|
روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش
|
|
سهل است در محبت پیراهنی دریدن
|
سر حلقهی سلامت در دام او فتادن
|
|
سرمایهی ندامت از بام او پریدن
|
پیمانهی حیاتم پر شد فغان که نتوان
|
|
پیمان ازو گرفتن، پیوند از او بریدن
|
آهوی چشمش آخر رامم نشد به افسون
|
|
یارب به دو که آموخت این شیوه رمیدن
|
دانی که از تفسیر دوستی چیست
|
|
از جان خود گذشتن، در خون خود تپیدن
|
قاصد رسید و مردم از رشک خود که نتوان
|
|
پیغام آشنا را از دیگری شنیدن
|
هیچ از تو حاصلم نیست دردا که عین خار است
|
|
در پای گل نشستن، وان گه گلی نچیدن
|
آسایشی ز کوشش در عاشقی ندیدیم
|
|
تا کی توان فروغی دنبال دل دویدن
|