ای که ز آب زندگی لعل تو میدهد نشان
|
|
خیز و به دیدهام نشین، آتش دل فرو نشان
|
با همه جهد از آن کمر، هیچ نداشتم خبر
|
|
با همه سعی از آن دهن، هیچ نیافتم نشان
|
سر خوش و مست و بیهشم،در همه نشهای خوشم
|
|
بار فلک نمیکشم، از کرم سبوکشان
|
نزد حبیب کردهام قصهی درد اهل دل
|
|
پیش طبیب گفتهام صورت حال ناخوشان
|
من که به قوت جنون، سلسلهها گسستهام
|
|
بسته مرا به راستی زلف کج پریوشان
|
هر چه ز جور خوی تو، میگذرم ز روی تو
|
|
میکشدم به سوی تو، دست طلب کشان کشان
|
باده اگر نمیدهی خون مرا به جام کن
|
|
مرهم اگر نمینهی، زخم مرا نمک فشان
|
با تو می حرام را کرده حلال محتسب
|
|
چنگ بکوب و نی بزن، بوسه ببخش و می چشنان
|
مرده اگر ندیدهای زنده جاودان شود
|
|
پای بنه مسیح وش بر سر خاک خامشان
|
طرهی عنبرین تو غالیه سای انجمن
|
|
پسته نوشخند تو نشه فزای بیهشان
|
در غم رویت ای پری سوخته شد دل ملک
|
|
بس که رسید بر فلک آه جگر بر آتشان
|
تا دم باد صبح دم زلف تو میزند به هم
|
|
جمع چگونه میشود حال دل مشوشان
|
تا شده سیلی غمت علت سرخ روییام
|
|
رشک برند از این عمل، چهره به خون منقشان
|
ای که خدنگ شست تو کرده نشان دل مرا
|
|
چون نکنم ز دست تو شکوه به شاه جم نشان
|
وارث تاج و تخت جم، ناصردین شه عجم
|
|
کز پی خدمتش فلک بسته کمر ز کهکشان
|
آن که ز نور روی او یافته مهر زیب و فر
|
|
وان که ز خاک پای او جسته سپهر عز و شان
|
دادگرا دعای من کرده به دشمنان تو
|
|
آن چه نموده در جدل تیغ اجل به سرکشان
|
آن که فرامش از دلم هیچ نشد فروغیا
|
|
آه که شد ز خاطرش نام من از فرامشان
|