خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
|
|
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم
|
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
|
|
نامه میکردم گر از روی وفا میخوانیم
|
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
|
|
وین غم دیگر که از بیگانگان میدانیم
|
من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود
|
|
سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم
|
حیرتم هر دم فزون تر میشود در عاشقی
|
|
تا رخ خوب تو شد سرمایهی حیرانیم
|
تا ز خنجر تنگنای سینهام بشکافتی
|
|
صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم
|
تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد
|
|
مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم
|
نالهام گر بشنود صیاد در کنج قفس
|
|
فرق نتواند نمود از طایر بستانیم
|
راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار
|
|
تا سرو کاری است با آن غمزهی پنهانیم
|