تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم
|
|
هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم
|
گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست
|
|
زین جا کجا توان رفت زیرا که پایبندیم
|
از طاق ابروانت وز تار گیسوانت
|
|
هم خسته کمانیم، هم بسته کمندیم
|
در دعوی محبت هم خوار و هم عزیزم
|
|
در عالم مودت هم پست و هم بلندیم
|
او جز ملامت ما بر خود نمیپذیرد
|
|
ما جز سلامت او بر خود نمیپسندیم
|
در عین تیرباران چشم از تو برنسبتم
|
|
در وقت دادن جان دل از تو برنکندیم
|
وقتی نشد که بی دوست بر حال خود نگریم
|
|
روزی نشد که در عشق بر کار خود نخندیم
|
گو از کمان مزن تیر کز دل به خون تپیدیم
|
|
گو از میان مکش تیغ کز کف سپر فکندیم
|
با قهر و لطف معشوق در عاشقی فروغی
|
|
هم چشمهسار زهریم، هم کاروان قندیم
|