آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم
|
|
به یکی رطلگران سخت سبک سار شدیم
|
عالم بی خبری طرفه بهشتی بودهست
|
|
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
|
دست غیبت ار بدرد پردهی ما را نه عجب
|
|
که چرا باخبر از پردهی اسرار شدیم
|
بلعجب نیست اگر شعبدهبازیم همه
|
|
که به صد شعبده زین پرده پدیدار شدیم
|
مستی من به نظر هیچ نیامد ما را
|
|
تا خراب از نظر مردم هشیار شدیم
|
جذبهی عشق کشانید به کیشی ما را
|
|
که ز هفتاد و دو ملت همه بیزار شدیم
|
بندهی واهمه بودیم پس از مردن هم
|
|
خواجه پنداشت که آسوده ز پندار شدیم
|
کار شد تنگ چنان بر دل بیچارهی ما
|
|
کز پی چاره بر غیر به ناچار شدیم
|
تا از آن طرف بناگوش چراغ افروزیم
|
|
چه سحرها که بدین واسطه بیدار شدیم
|
لعل و زلفش سر دل جویی ما هیچ نداشت
|
|
وه که بیبهره هم از مهره هم از مار شدیم
|
نقد جان بر سر سودای جنون باختهایم
|
|
ایمن از وسوسهی عقل زیان کار شدیم
|
پا کشیدیم فروغی ز در مسجد و دیر
|
|
فارغ از کشمش سبحه و زنار شدیم
|