دامن خمیه سفر از در دوست میکنم
|
|
خون جگر بدیدهام پارهی دل به دامنم
|
هیچ کس از معاشران هم سفرم نمیشود
|
|
ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم
|
هر قدمی که میروم پای به سنگ میخورد
|
|
هر نفسی که میکشم شعله به دشت میزنم
|
غیر الم در این قدم هیچ نشد مشخصم
|
|
غیر خطر در این سفر هیچ نشد معینم
|
روز وداع من کسی تنگ دلی نمیکند
|
|
بس که به دوستی او با همه شهر دشمنم
|
من که ز آستان او جای دگر نرفتهام
|
|
رو به کدام در کنم، بار کجا بیفکنم
|
از سر من هوای او هیچ به در نمیرود
|
|
گر ز در سرای او بخت کشد به گلشنم
|
خوشهی اشتیاق من سنگ فراق بشکند
|
|
عهد که بستهام به او یک سر موی نشکنم
|
قمری باغ او منم تا بشناسیم ببین
|
|
داغ جفا به سینهام، طوق وفا به گردنم
|
مرغ هوا گرفتهام از سر سدره رفتهام
|
|
تا به کدام شاخهای باز شود نشیمنم
|
از سر کوی آشنا برده فلک به غربتم
|
|
همت شه مگر کشد باز به سوی مسکنم
|
گوهر تاج خسروی، ناصردین شه قوی
|
|
آن که ز خاک مقدمش صاحب چشم روشنم
|
در همه جا فروغیا رفت فروغ شعر من
|
|
چشم و چراغ شاعران در همه مجلسی منم
|