نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم
|
|
گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم
|
مژه آراست که غوغای صف عشاقم
|
|
طره افشاند که سر حلقهی طرارانم
|
رخ برافروخت که من شمع شب تاریکم
|
|
قد برافراخت که من دولت بیدارانم
|
نکته خال و خطش از من سودازده پرس
|
|
که نویسندهی طومار سیه کارانم
|
نقد جان بر سر بازار محبت دادم
|
|
تا بدانند که من هم ز خریدارانم
|
سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم
|
|
حالیا قافلهسالار سبک بارانم
|
تا مگر بر سر من بگذرد آن یار عزیز
|
|
روزگاری است که خاک قدم یارانم
|
گر بزودی نشوم مست ببخش ای ساقی
|
|
زان که دیری است که هم صحبت هشیارانم
|
گفتم از مکر فلک با تو سخن ها دارم
|
|
گفت خاموش که من خود سر مکارانم
|
تا فروغی خم آن زلف گرفتارم کرد
|
|
مو به مو با خبر از حال گرفتارانم
|