گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم
|
|
هزار دجله به یکدم گذشته از نظرم
|
چه قطرهها که دمادم نریخت از مژهام
|
|
چه شعلهها که پیاپی نخاست از جگرم
|
زمین به زلزله از سیل اشک خانه کنم
|
|
فلک به غلغله از برق آه شعله ورم
|
چه شد خلیل که واله شود ز آتش من
|
|
کجاست نوح که حیرت برد ز چشم ترم
|
شب فراق بود تا ز هستیم اثری
|
|
اثر نمیکند این نالههای بیاثرم
|
دلی ز سنگ به آن سرو سیمبر دادند
|
|
که حاصلی ندهد گریههای بیثمرم
|
به شام تیرهی هجران چه کار خواهم کرد
|
|
که هیچ کار نیاید ز نالهی سحرم
|
مگر پیامی از آن ماه میرسد امشب
|
|
که آب دیده ز شادی رسید تا کمرم
|
من از نهایت بیداد دوست میترسم
|
|
که داد دل رسد آخر به شاه دادگرم
|
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
|
|
که داده نام خوشش بر معاندین ظفرم
|
فروغی آن مه تابان چنان طلوعم داد
|
|
که آفتاب صفت در زمانه مشتهرم
|