اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره میکردم
|
|
گریبان فلک را تا به دامان پاره میکردم
|
گر آن خورشید خرگاهی ندیم بزم من میشد
|
|
بزرگی زین شرف بر ثابت و سیاره میکردم
|
ندانستم که دور چرخش از من دور میسازد
|
|
و گر نه چارهی چشم بد استاره میکردم
|
کس گر میشنید از من فسون و مکر گردون را
|
|
بسی افسانه زین افسون گر مکاره میکردم
|
اگر میشد نصیب من سر کوی حبیب من
|
|
به صد خواری رقیب سفله را آواره میکردم
|
نمیدیدم طبیبی غیر آن عیسی نفس، ورنه
|
|
علاج درد بی درمان خود صد باره، میکردم
|
شبی بر گردن مار غیرت حلقهها میزد
|
|
که زلفش را شبیه عقرب جراره میکردم
|
فرو میریخت خون دیده بر رخسار من وقتی
|
|
که در خاطر خیال آن پری رخساره میکردم
|
کنار مزرع سبز فلک یکباره تر میشد
|
|
اگر در گریه شب ها دیده را فواره میکردم
|
اسیر کودکی کردند چون من پهلوانی را
|
|
که رستم را کمان کودک گهواره میکردم
|
کنون در کار خود بی چاره گردیدم، خوشا روزی
|
|
که من هم درد هر بیچارهای را چاره میکردم
|
بپرس از من کرامت های پیر میپرستان را
|
|
که در میخانه عمری کار هر میخواره میکردم
|
فروغی من ثنای شاه را تنها نمیگفتم
|
|
دعا هم بر دوام دولتش همواره میکردم
|
خدیو معدلتجو ناصرالدین شاه خوش طینت
|
|
که تقسیم سر خصمش به سنگ خاره میکردم
|