ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
|
|
کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم
|
از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان
|
|
هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم
|
خورشید عارض او چون ذره برده تابم
|
|
بالای سرکش او چون سایه کرده پستم
|
کام دلم تو بودی هر سو که میدویدم
|
|
سر منزلم تو بودی هر جا که مینشستم
|
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم
|
|
مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم
|
کیفیت جنون را از من توان شنیدن
|
|
کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم
|
ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست
|
|
گرد صمد نگردد نفس صنمپرستم
|
سنگین دلی که کردهست رنگین به خون من دست
|
|
فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم
|
از هر طرف دویدم همچون صبا فروغی
|
|
لیکن به هیچ حیلت از بند او نجستم
|