دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش
|
|
ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش
|
بخت اگر دست دهد دست من و دامن او
|
|
چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش
|
چشم امید بپوشان ز غبار خط او
|
|
کز دویدن نرسیدیم به گرد سپهش
|
کس شبیهش نشناسیم اگر چه همه عمر
|
|
روز ما شب شده از طره هم چون شبهش
|
کاش در پرده شب و روز بپوشی رویت
|
|
تا ننازد فلک سفله به خورشید و مهش
|
سرو گیرم که به بالای تو ماند لیکن
|
|
کو به کف جام و به بر جامه و بر سر کلهش
|
حاجت من ز زنخدان تو دایم این است
|
|
که نجاتی ندهد یوسف دل را ز چهش
|
دل من خستهی مژگان سیهچشمان شد
|
|
آه اگر چشم بپوشد ز حال سیهش
|
عشق آن شمع چو پروانه فروغی را سوخت
|
|
تا کند پاک ز آرایش چندین گنهش
|