شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش
|
|
مستانه میرسم ز در پیر میفروش
|
خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس
|
|
خواهی که نیش غم نخوری جام می بنوش
|
ماییم و کوی عشق و درونی پر از خراش
|
|
ماییم و بزم شوق و دهانی پر از خروش
|
دانی که داد بلبل شیدا به دست کیست
|
|
از دست آن که کرد لب غنچه را خموش
|
مرغی که میپرد به لب بام آن پری
|
|
بس طعنه میزند پر او بر پر سروش
|
پند کسی چگونه نیوشم که آن دو لب
|
|
از من گرفتهاند دو گوش سخننیوش
|
گر چشم فیض داری از آن چشمهی کرم
|
|
ای دل به سینه خون شو و ای چشم تر به جوش
|
من والهی جمال تو با صد هزار چشم
|
|
من بندهی خطاب تو با صد هزار گوش
|
زان باده دوش چشم تو پیموده خلق را
|
|
شاید که روز حشر نیاید کسی به هوش
|
کارم ازین مثلث خاکی به جان رسید
|
|
قد برفراز و زلف بیفشان و رخ مپوش
|
بی جهد از آن نرسد هیچ کس به کام
|
|
تا هست ممکن تو فروغی به جان به کوش
|