آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش
|
|
سر خیل مجانین شو، سرحلقهی طفلان باش
|
گر با رخ و زلف او داری سر آمیزش
|
|
هم صبح جهان آرا، هم شام غریبان باش
|
خواهی نکند خطش از دایرهی بیرونت
|
|
هر حکم که فرماید سر بر خط فرمان باش
|
هر جا که چنین ترکی با تیر و کمان آید
|
|
آماجگه پیکان آمادهی قربان باش
|
دور از خم گیسویش تعظیم به رویش کن
|
|
از کفر چو برگشتی جویندهی ایمان باش
|
با نفس خلاف اندیش یک بار تخلف کن
|
|
یک چند شدی کافر، یک چند مسلمان باش
|
گر کاستهی رنجی یک خمکده صهبا نوش
|
|
ور در طلب گنجی یک مرتبه ویران باش
|
پر کن قدح از شیشه بشکن خم اندیشه
|
|
آتش بزن این بیشه سوزندهی شیران باش
|
چون خنده زند ساقی صهباخور و خوشدل زی
|
|
چون گریه کند مینا ساغر کش و خندان باش
|
اکسیر قناعت را سرمایه دستت کن
|
|
در عالم درویشی افسرزن و سلطان باش
|
شمشاد فروغی را در شهر تماشا کن
|
|
آسوده ز بستان شو فارغ ز گلستان باش
|