رباعیات

اول به وفا می وصالم درداد چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد

نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان این محنت هفت روزه غم می‌ارزد

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد

چون غنچه‌ی گل قرابه‌پرداز شود نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود

با می به کنار جوی می‌باید بود وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود

این گل ز بر همنفسی می‌آید شادی به دلم از او بسی می‌آید
پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید

از چرخ به هر گونه همی‌دار امید وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود پس موی سیاه من چرا گشت سفید

ایام شباب است شراب اولیتر با سبز خطان باده‌ی ناب اولیتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر

خوبان جهان صید توان کرد به زر خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین کاو نیز چگونه سر درآورد به زر

سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر وآغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر