منت خدای را که خداوند بینیاز
|
|
عمر دوباره داد به شاه گدانواز
|
داری تخت ناصردین شاه تاجور
|
|
کز فضل کردگار بود عمر او دراز
|
تا سرکشان دیومنش را کشد به خون
|
|
پا بر سر سریر سلیمان نهاد باز
|
مستوفی قلمرو او مالک عراق
|
|
طغرانویس دفتر او والی حجاز
|
ارکان خصم سوخته از قهر خصم سوز
|
|
کار زمانه ساخته از لطف کارساز
|
هم دوستان او همه در عیش و در نشاط
|
|
هم دشمنان او همه در سوز و در گداز
|
هم شحنه در ولایت اوباش ذوالجلال
|
|
هم فتنه در ممالک او مست خواب ناز
|
هم در دعای او همه مردان پاک دل
|
|
هم در ثنای او همه رندان پاکباز
|
جز با محب او نتوان گشتن آشنا
|
|
جز از عدوی او نتوان کرد احتراز
|
ایجاد اوست باعث امنیت جهان
|
|
زان رو وجوب یافت دعایش به هر نماز
|
گر او نبود مانع ترکان فتنهجو
|
|
آسودگی نبود جهان را ز ترک تاز
|
شاهی که تا ابد شده از فیض مدح او
|
|
هم خامه با طراوت و هم نامه با طراز
|
تا روز رستخیز همین است شاه و بس
|
|
وین نکته آشکار بود نزد اهل راز
|
شعر از علو طبع فروغی است سربلند
|
|
شاعر ز سجدهی در شه باد سرفراز
|