بگشا به تبسم لب شیرین شکربار
|
|
کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار
|
یک قوم ز ابروی تو در گوشهی محراب
|
|
یک طایفه از چشم تو در خانهی خمار
|
از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر
|
|
وز نرگس بیمار تو یک قوم در آزار
|
آنجا که ز خطت اثری سجده برد مور
|
|
و آنجا که ز زلفت خبری مهره نهد مار
|
هم برده ز جعد تو صبا نافه به خرمن
|
|
هم خورده ز لعل تو امل بادهی خروار
|
هم شربتی از لعل تو در دکهی قناد
|
|
هم نکهتی از جعد تو در طبلهی عطار
|
در چنبر گیسوی تو بس عنبر سارا
|
|
در حقهی یاقوت تو بس لل شهوار
|
یک جمع پراکندهی آن سنبل پیچان
|
|
یک شهر جگر خستهی آن نرگس بیمار
|
رازم همه افشا شد از آن عمرهی عمار
|
|
عقلم همه سودا شد از آن طرهی طرار
|
معشوق نداند غم محرومی عاشق
|
|
آزاد ندارد خبر از حال گرفتار
|