هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
|
|
دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید
|
حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقی
|
|
کز رهگذر خوبان حسرت نگران آید
|
شهری به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب
|
|
فریاد که از دستش یک شهر به جان آید
|
هرگز نتوان رفتن بیرون ز کمین گاهی
|
|
کان ترک شکارافکن با تیر و کمان آید
|
باید که تنم گردد چون موی به باریکی
|
|
شاید به کنار من آن موی میان آید
|
مشکل ز وجود من ماند اثری باقی
|
|
وقتی که به سر رفتم آن جان جهان آید
|
آنجا که تو بنشینی، خلقی به فغان خیزد
|
|
وانجا که تو برخیزی، شهری به امان آید
|
ترسم ندهی راهم در صحن گلستانت
|
|
تا تازه بهارت را آسیب خزان آید
|
اندوه نمیماند در عشق فروغی را
|
|
هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آید
|