کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
|
|
چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند
|
گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن
|
|
کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند
|
گرمتر از آتش حسرت بباید آتشی
|
|
تا علاج سردی سودای خام من کند
|
تا نریزم دانههای اشک رنگین را به خاک
|
|
طایر دولت کجا تمکین دام من کند
|
پنجهای در پنجهی شیر فلک خواهم زدن
|
|
گر چنین آهو رمی را بخت رام من کند
|
آفتاب آید ز گردون بر سجود بام من
|
|
گر چنین تابنده ماهی رو به یاد من کند
|
با خیال روی و مویش غرق نور و ظلمتم
|
|
کو نظربازی که سیر صبح و شام من کند
|
قامتی دیدم که میگوید گه برخاستن
|
|
کو قیامت تا تماشای قیام من کند
|
گر بدان درگاه عالی گام من خواهد رسید
|
|
سیرگاهش را فلک در زیر گام من کند
|
گر غلام خویشتن خواند مرا سلطان عشق
|
|
هر چه سلطان است از این منصب غلام من کند
|
گر به درویشی برد نام مرا آن شاه حسن
|
|
هر خطیبی خطبه در منبر به نام من کند
|
گوهر شهوار شد نظم گهربارم بلی
|
|
شاه میباید که تحسین کلام من کند
|
ناصرالدین شه که فرماید به شاه اختران
|
|
لشکرت باید که تعظیم نظام من کند
|
دیگر از مشرق نمیتابد فروغی آفتاب
|
|
گر نظر بر منظر ماه تمام من کند
|