تا به دل خوردهام از عشق گلی خاری چند
|
|
باز گردیده به رویم در گلزاری چند
|
دست همت به سر زلف بلندی زدهام
|
|
که به هر تار وی افتاده گرفتاری چند
|
تا مرا دیده بر آن نرگس بیمار افتاد
|
|
هر سر مو شدم آمادهی آزاری چند
|
مست خواب سحر از بهر همین شد چشمش
|
|
که به گوشش نرسد نالهی بیداری چند
|
ای که هر گوشه مسیحا نفسی خستهی تست
|
|
چند غفلت کنی از حالت بیماری چند
|
بهتر آن است که از درد تو بسپارم جان
|
|
که به جان آمدم از رنج پرستاری چند
|
پس چرا در طلبت کار من از کار گذشت
|
|
گر نه هر عضو مرا با تو بود کاری چند
|
آه اگر بر سر سودای تو سودی نکنم
|
|
زان که رسوا شدهام بر سر بازاری چند
|
مست هشیار ندیدهست کسی جز چشمت
|
|
خاصه وقتی که شود رهزن هشیاری چند
|
کس به سر منزل مقصود فروغی نرسد
|
|
تا نیفتد ز پی قافلهساری چند
|