ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد
|
|
انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد
|
زان دارو درد کهن، پیمانهای دراده به من
|
|
کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد
|
برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن
|
|
از بهر عیش آماده کن، لعلی که مرجان پرورد
|
جامی بکش تا جم شوی، با اهل دل محرم شوی
|
|
خضر مسیحا دم شوی، انفاست انسان پرورد
|
تا می به ساغر کردهام، کوثر به دست آوردهام
|
|
با شاهدی میخوردهام، کاو باغ رضوان پرورد
|
بر نفس کافرکیش من طعن مسلمانی مزن
|
|
زیرا که میر انجمن باید که مهمان پرورد
|
گر خواجه از روی کرم من بنده را بخشد چه غم
|
|
پاکیزه دامان لاجرم آلودهدامان پرورد
|
بگزیدهی پیر مغان رندی است از بخت جوان
|
|
کز طفلیش مام جهان زاب رزستان پرورد
|
گر بر خرابی بگذری سویش به خواری ننگری
|
|
کایام گنج گوهری در گنج ویران پرورد
|
شوریده و شیدا کند هر دل که دلبر جا کند
|
|
عین بقا پیدا کند هر جان که جانان پرورد
|
گر صاحب چشم تری گوهر به دامان پروری
|
|
کز گریه ابر آذری درهای غلتان پرورد
|
مشکن دل مرد خدا زیرا که بازوی قضا
|
|
صد کافر اندازد ز پا تا یک مسلمان پرورد
|
در بند نفسی مو به مو، هامون به هامون، کو به کو
|
|
یزدان نجوید هر که او در پرده شیطان پرورد
|
چون دل به جایی شد گرو هم کم بگو هم کم شنو
|
|
کاسرار خود را راهرو بهتر که پنهان پرورد
|
گر سالک دیرینهای دریاب روشن سینهای
|
|
تحصیل کن آیینهای کانوار یزدان پرورد
|
آن خسرو شیرین دهن خندد به آب چشم من
|
|
چون ابر گرید در چمن گل های خندان پرورد
|
خط بر لب نوشش نگر چون مور بر تنگ شکر
|
|
یا طوطی کو بال و پر در شکرستان پرورد
|
گیسوی چون زنار او، آرایش رخسار او
|
|
یک شمهاست از کار او کفری که ایمان پرورد
|
دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس
|
|
در سایهی بال مگس، شاهین پران پرورد
|
شاهان همه هندوی او، زاری کنان در کوی او
|
|
هر موری از نیروی او، چندین سلیمان پرورد
|
گو خصم از باب صفا از سحر سازد مارها
|
|
تا دست موسی از عصا خون خواره ثعبان پرورد
|
همت مجو از هر خسی، در فقر جویا شو بسی
|
|
درویش میباید کسی کز سیر سلطان پرورد
|
پیری فروغی سوی من دارد نظر در انجمن
|
|
کز یک فروغ خویشتن صد مهر رخشان پرورد
|
شاه جوان مردان علی در خفی، هم در جلی
|
|
آن کز جمال منجلی خورشید تابان پرورد
|